دل نوشته های یک دوست... | ||
.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری؟”
.
.
.
مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان که زندگی می کنی . . .
.
.
.
هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است
منبع: http://tobe-or-notobe.blogfa.com/
برچسبها: داستانهای کوتاه ولی آموزنده... [ چهارشنبه 91/6/29 ] [ 10:37 عصر ] [ حمید رضا ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |